سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکیبایى دو گونه است : شکیبایى بر آنچه خوش نمى‏شمارى و شکیبایى از آنچه آن را دوست مى‏دارى . [نهج البلاغه]

آخرین جمعه...

آره خودشه،راستی راستی خودش بود.توی راهپیمایی یکدفعه جلوم سبزشدوبااینکه سرم پایین بودازعطرگل محمدی اش شناختمش. پارسال هم دقیقا توی همین راهپیمایی خیلی اتفاقی باهم آشناشدیم ومن دیگه تاامسال ازاون خبری نداشتم البته من یکی دوباری تماس گرفتم اما نتونستم باهاش صحبت کنم .دوستم ازدیدارمجددمان خوشحال بودولی نمی دونم چراتوی عمق نگاهش غمی عمیق نهفته بود؟بغض آلودحرف می زدحتی یکی دوباروسط حرفهاش بغضش ترکید.

میگفت :دیگه تحمل شنیدن زجه های مادرها درغم ازدست دادن گل بوته های باغ زندگی اشون روندارم.چون دلم آتش می گیره ،چون قلبم سوراخ میشه وقتی میبینم غاصبان صهیونیستی پدران وبرادران مارابه اسارت می برندوزنان ودختران بی سرپناه وتنها ووامانده بایدزندگی راادامه دهند.

آری به زندگی ادامه میدهند چون چاره ای جزاین ندارند.آخه مظلوم ترین قبله ی عالم ،بیت المقدس تنهاست وبایدجوانمردان وشیرزنان همچنان به مقاومتشان ادامه دهندتاباتوکل به خدا واتکا به سلاح ایمان پیش بروندتاپیروزی بیت المقدس.

دوستم تابه این کلمه رسیددیگه راستی راستی گریه اش گرفته بود.نسبت به پارسال خیلی حساس تروالبته مقاومترشده بود.درست مثل رزمنده های خودمون که درعین شجاعت ودلاوری درنهایت لطافت وظرافت روحی بودند.

کمی دلداری اش دادم ولی راست میگفت ،تاکی بایداین ظلم ادامه پیدا می کرد.تاکی بایداشغالگران به حریم امن وناموس مردم تجاوزکنند؟به راستی انتهای مسیرکجاست؟

"فکرمیکنم اگه افق دیدمون راکمی وسیع ترکنیم وعاقلانه بیندیشیم امیدوارخواهیم شد که درآینده ای نه چندان دور،باردیگرمسلمانان ومظلومان همیشه ی تاریخ ،دشت وسیع لاله ها رابه وجودخواهندآوردوبااستشمام عطراین گل ها برجلادان زمان غلبه خواهندکرد."این جمله ای بودکه به دوستم گفتم ودیدم که کمی آرامترشد.

ازنیمه های راه که همدیگرو دیده بودیم اینقدرگرم صحبت شده بودیم که متوجه نشدیم به مصلی نزدیکیم وراهپیما یی داره به انتهاش نزدیک میشه .هم صداباجمعیت کمی شعاردادیم ووبقیه حرف هامون روگذاشتیم برای بعدازنماز.

درمدت برگزاری نمازجمعه من همه اش به حرفهای اوفکرمیکردم،احتمالااوهم به اوضاع آشفته کشورش وصفاوصمیمت روزه داران ایرانی که با همه وجود ازفلسطین دفاع کرده  وخواهندکرد ،فکرمیکرد.به سرزمینی فکرمیکردکه حالامدتی بودبه خاطرکارپدرش درسفارت فلسطین ازآن دورشده بودوبه ایرا ن عزیمت کرده بود.البته اون همیشه وطن خودرادوجا میدانست فلسطین آزادوایران آباد،چون مادرش ایرونی بود.

بعدازنمازجمعه ،همونطوری که موج جمعیت به ساحل امن خود پراکنده میشدند به اوگفتم تاحالا یه همچین جمعیتی رودرنماز جمعه های کشورت دیده بودی. گفت : نه ،حقیقتا نه .چون جوان های ما حق شرکت درنمازراندارندومسجدالاقصی مدتهاست قدم های پرشورجوانان رابه خود احساس نکرده .اما همه ی مادرانتظارهستیم ،منتظرروزی که موعودمان قدس راآزادکندوگستره ی این بیکران سبزراازعدل وانصاف پرکندتا ما باهمه خواهران وبرادران دینی امان فوج فوج زینت بخش نمازها باشیم.

حالادیگه همه رفته بودند وتنها من واودرمصلی مانده بودیم .بااصرارفراوان به افطاردعوتش کردم وباهم عازم شدیم.

حالا که دوشنبه است ودوستم رفته با خودم فکرمیکنم که درقلب دوست فلسطینی من این چنین حک شده باشد:

"قدس ،ای اولین قبله گاه پدران من ،صبورباش تا آزادشوی ازاین مثلث های سرخ .موعود خواهد آمد وباردیگر جوانان تو سرازخاک بیرون خواهند آورد."


  
  
<      1   2   3   4