سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی را که برای برادرانشروی در هم می کشد، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

به نام خداوند عشق ودوستی

دوستان وخوانندگان گرامی سلام .فکرمیکنم من بی نظم ترین کسی هستم که در پارسی بلاگ وبلاگ دارد چون فاصله بین هرپیامی که واردوبلاگ می کنم به اندازه درس خوندن یه بچه کنکوری برای قبول شدن دانشگاه هست .گفتم دانشگاه یاددانشگاه خودم افتادم .حقیقتش رو بخواهید من اینقدر بی نظم نبودم ولی ازوقتی که مجددا در مقطع بالاتری شروع به تحصیل کردم خیلی از اوقاتم را باید به تحصیل بپردازم (ببخشید دست خودم نبود یه دفعه متن خیلی ادبی وبا کلاس شد ولی نه بابا من هنوز همان بی سوادی که بودم هستم )این روزها دیگه سواد داشتن به معنی دانشگاه رفتن ومقطع عوض کردن نیست چون رفتن به یه مقطع بالاتر به آسونی عوض کردن یه لباس جدیده .البته اونقدرهام راحت نیست ولی اگه اون حوصله ای که میگذارید تا یه لباس را با رنگ ومد وجنس وطرح ومارک دلخواه خودتون پیداکنید برای درس یه کمی اش رو خرج کنید باورکنید تا حالا باید دکترا هم گرفته باشید.ما که نفهمیدیم چه طور کنکور دادیم وقبول شدیم ان شاالله شما متوجه شوید چی شد که این طوری شد؟یه کمی شوخی برای اون هایی که این اواخر کنکور دادن بدنیست تا از حال وهوای این نقطه کور دربیان‍  

ول کنید بابا هی چی شد؟سخت بود یا نبود؟امسال سخت تر از اون سال بود ؟اون سال سخت تراز این سال بود؟زندگی کنید ویه کمی این حرفا رو ول کنید.نمیگم اصلا درس نخونید یا خدای نکرده بی خیال باشید ولی اگه واقعا زحمتتون رو کشیدید دیگه تا اومدن نتایج کنکور کارشناسی ارشد کاری از دستتون برنمی یاد پس اززندگی تون لذت ببرید .البته طرف صحبتم با این بچه کنکوری ها هم هست هان!!!!!!!!!!!!!!!!!!خودمونیم فهمیدید که منظورم چه کسایی هست(دبیرستانی ها ی عزیزمون).می خواستم پیامی به مناسبت تبریک سال جدید بگذارم که رسیدم به این حرفا عیبی نداره ضرب المثل معروفی می گه تبریک سال نو رو هروقت از آجیل های عید بگیری تازه است .حتما همه اتون هنوز ته مونده های آجیل ها تون هست که بخورید .پس احیانا اگه آجیلی مونده وشما مشغول میل کردن پسته ها واحتمالا اگه چیزی مونده باشه فندقا هستید وپیغام این بنده خدا رو هم از اینترنت مشغول خواندن هستید :

سال نو مبارک

 


87/1/25::: 1:5 ع
نظر()
  
  

 

عکس آقا

"جرقه ای درانتظار انفجار"

معلم سرکلاس گفت :بچه ها کی می تونه با این سه کلمه یه جمله خوب وبا معنا بسازه؟

انقلاب – نور- انفجار

هرکدام ازبچه ها با دیدن کلمات شروع کردند به فکر کردن و بعضی به سرعت چیزهایی نوشتند ودست بلند کردند تا جمله هاشون رو  بخونند:

"انفجار نوری است که می تواند انقلاب به پا کند"

"انقلاب از سیل حرکت ها وانفجار نور حاصل می شود"

"انفجارنوری است که می تواند انقلاب را به همراه داشته باشد"

و.....

اما یکی ازبچه ها که نامش روح الله بود، ایستاد و با صلابت خاص و صدایی رسا گفت :

"انقلاب ما انفجار نوربود"

این جمله دقیقا همان منظور معلم ازمطرح کردن بحث جمله سازی درکلاس بود .نام این دانش آموز معلم را به یاد امام روح الله خمینی انداخت وناخود آگاه اشک از دیدگان معلم جاری شد.

بچه ها با تعجب می پرسیدند :

مگرروح الله چه گفت که آقا معلم این همه ناراحت شده وگریه می کنه.

لحظاتی بعد معلم ،سوال دیگری را مطرح ساخت :

بچه ها کدامیک از شما تا به حال این جمله را شنیده است .این جمله شما را به یا د چه واقعه ای می اندازد؟

دانش آموزان همگی وبا صدای بلند گفتند "انقلاب اسلامی ایران"

معلم خوشحال شد واین بار اشک شوق درچشمانش حلقه زد

معلم وقتی انگیزه وذوق دانش آموزانش رادید نوری در دلش روشن شد که جرقه ای کوچک از همان انفجارنور بود.یکی از بچه ها از وسط کلاس دستش را بلند کرد وگفت :آقا اجازه چرا امام خمینی فرموده اند انقلاب ما انفجارنوربود؟

معلم گفت :آفرین پسرم سوال بسیار خوبی است. بچه ها کی می تونه به این سوال جواب بده؟

بچه ها کمی فکر کردند ویکی ازآنها گفت :

آقا اجازه! شاید ازبس که تیروگلوله می زدند انقلاب شده

یه دفعه انفجاری ازصدای خنده به پاشد وحتی معلم هم خنده اش گرفته بود

یکی دیگر ازبچه ها گفت :

آقا اجازه!چون انقلاب یک حرکت خودجوش ومردمی بود امام این جمله را فرموده اند

معلم گفت:احسنت ولی جواب کاملتری لازم است

یه نفرازته کلاس دادزد:

آقااجازه!مردم تحت فشاراقتصادی بودند وحکومت طاغوت وضع رابرای مردم بسیارنابسامان کرده بودوچون گروه کثیری ازمردم ستمدیده ومظلوم ومستضعف قیام کردند وانقلاب رخ داد ،امام آن را با انفجارنور مساوی دانستند

این بارمعلم بسیار خوشش آمده بود وباصدای بلندتری آفرین گفت اما هنوز به جواب کاملتری نیازداشت

معلم گفت:بچه ها همه اینها کاملا درست است اما انقلاب ما علت های مهم دیگری هم داشته که من دوست دارم آن علت ها رو از زبون خودتون بشنوم

معلم بچه ها رو راهنمایی کرد وگفت به قیام امام حسین (ع)فکرکردید که چرا امام ما چنین قیام خونینی کردند

یکباره ولوله ای در بچه ها ایجاد شد وهمه می خواستند جواب بدهند وبالاخره یکی از آنها که صدای بلند تری داشت برهمه غالب شد وایستاد وگفت:

امام حسین برای امربه معروف ونهی ازمنکر قیام کردند واگر قیام مردم ایران را با قیام امام حسین مقایسه کنیم می بینیم که مردم ما هم به دلیل بیداد ظلم وستم ونابرابری های اقتصادی واجتماعی وبی عدالتی های حکومت محمد رضا شاه انقلاب به پاکردند

معلم سرش را به نشانه احسنت حرکت داد ودانش آموز از این حرکت معلم خیلی خوشش آمده بود.

یکی دیگر ازبچه ها که معمولا آروم بود واگرصحبتی می کرد حساب شده ودرست بود دست بلند کرد وگفت آقا معلم من می تونم حرفای دوستم رو کامل کنم .معلم گفت:باکمال میل مهدی جان ،ما آماده شنیدنیم.

مهدی باصدای بسیارآرام ولحنی مودبانه ایستاد وگفت:

به نظرمن انقلاب اسلامی ما انقلاب ارزنده ای است که باید به یک انقلاب جهانی بپیوندد تا کاملترشود،همه ما درانتظارهستیم ،درانتظارقیام منتقم خون حسین (ع)،پس انفجارنور با قیام حضرت مهدی (عج)تکمیل می شود وآن وقت است که می توان طعم واقعی عدالت وبرابری وبرادری میان مسلمانان را چشید.

همه بچه ها غرق درسخنان مهدی بودند وباتمام شدن صحبت هاش یکباره شروع کردند به تکبیرگفتن ،شوروشوق عجیبی در کلاس به پاشده بود ومعلم ازوجود چنین دانش آموزانی درکلاس درسش به خود مباهات می کرد و درانتظارپایان کلاس بود تا قضایای امروزرابرای همکارانش توصیف کند.

صدای زنگ بلند شد وزنگ انقلاب نواخته شد ،معلم ازهمه شاگردانش به خاطرشرکت کردن دربحث تشکرکرد وگفت فقط یه جمله بهتون می گم ،اون هم اینه که :

"انقلاب اسلامی ایران تحت تاثیر قیام جاویدان امام حسین(ع)واصحابشان به رهبری امام خمینی ویاران وفادارشان رخ داد تا جرقه ای کوچک برای به ثمرنشستن قیام جهانی مهدی موعود(عج)باشد ،پس تا آن روزدرانتظارمی مانیم وازخداوند می خواهیم که به ما توفیق دهد باردیگر دررکاب آقایمان به پیروزی دست یابیم"

عطردل انگیز صلوات درهمه جا پخش شد وبچه ها ازکلاس بیرون آمدند.

"برای شادی روح مطهر امام خمینی وارواح مطهر شهدای انقلاب اسلامی وهشت سال دفاع مقدس صلوا ت بفرستید"

 

 


86/11/22::: 2:43 ع
نظر()
  
  

السلام الیک یا بنت موسی ابن جعفر یا فاطمه معصومه(سلام الله علیها )

روز دختر مبارک


86/8/21::: 8:57 ع
نظر()
  
  

یکی بود یکی نبود غیرازخدای مهربون هیچکس نبود

یه دختربود که دختربود .مجردبود.محصل بود.مودب بود.مدبربود.مهذب بود.مرتب بود.وخلاصه بود توی دنیاتک بود وگل بود. این دختربزرگ شد وبزرگتر تارسید به پارسال یعنی سال 1385که با وبلاک نویس ها آشنا شد ودید که عجب!!!!!!!!!!!!!دنیای وبلاگ نویسی هم برای خودش عالمی داره وچقدرپرجنب وجوشه . ولی این رویادش رفته بود که اگروبلاگ بنویسه دیگه باید بنویسه نه اینکه تایه کمی سرش شلوغ شد دیگه همه چیز روبه امان خدای مهربون ول کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

وای که چقدرکارزشتی کرده این دختر خانوم .مگه نگفتی که فلان بود وفلان بود وفلان ......................................

داشتم می گفتم تااینکه پارسال رسید به سال آخر تحصیلش وتصمیم گرفت که به هرقیمتی که شده درکارشناسی ارشد قبول بشه اون هم توی یک دانشگاه معتبر .( مردم چه آرزوهایی توی سرشون دارن آدم ازتعجب شاخ درمی آره )

اتفاقا وقتی درترم آخر دانشگاه بود یه پیشنهاد کاری خوب داشت که هم جای خوبی بود وهم امکان رشد داشت چون اسم محل کارش مرکزرشد بود .پس تا اینجای داستان دختر مودب ومحترم ومحصل و مجرد وبقیه موارد هم دانشجوبود وهم مشغول به کار دریک مرکزدانشگاهی که اتفاقا این مرکز کلاس کارش بالابود و مدام باایده های نو واختراع نو و آدم های نو وتروتازه وزبر وزرنگ درتماس بود .

دختر خانم با خودش گفت من هم درسم رومی خونم هم سرکار می رم وهم خودم روبرای کنکور آماده می کنم .اما خبرنداشت که داره چه اتفاقاتی می افته .

ازقضا مادر دختره مریض شد ومجبورشد چندماهی توی خونه استراحت مطلق داشته باشه واین دختر خانم هم که تنها دختر خونه بود وباید ازمادرش مراقبت می کرد وکارهای خونه رو هم به عهده می گرفت وتازه ازمهمونهای مامان هم پذیرایی می کرد .جونم براتون بگه که برای دختر ه اولش که این اتفاق افتاده بود خیلی سخت می گذشت و اون هرروز خسته تر ازدیروز کارمی کرد ودرس می خوند ومراقبت می کرد .

اون با خودش گفت من یه دختر جوونم وپرازانرژی واگه بخوام ازاین حوادث کوچیک بترسم که دیگه نمی شه به من گفت دختر .من باید سرشار ازانرژی باشم وهیچ وقت خسته نشم .

پس بایه انرژی تازه و یه امیدی دوباره بازهم شروع کردبه زندگی .................واقعا زندگی می کرد

اما این همه ماجرانبود این دخترخانوم بعدازیه مدتی که خیلی به خودش سخت گرفت وباجون ودل زندگی اش رواداره می کرد وخم به ابرونمی اورد بالاخره دیگه جسمش طاقت نیاورد ومریض شد اون هم چه مریضی سخته که خودش هم مجبور شد یه ماه استراحت کنه و هزار دکتر وآزمایش و غیره وغیره

این دیگه خیلی براش غیر منتظره بود چون واقعا ازهمه چیزش عقب افتاده بود وفکر می کرد که دیگه نتونه باوجود این حوادث زندگی اش رو جمع وجور کنه

خوب راست هم می گفت این همه مسئله واقعا دل می خواد که آدم هنوز هم بتونه مثل قبل به زندگی ادامه بده واون دختر هم کمی ازلحاظ روحی کسل شده بود ودیگه دلش نمی خواست کاری بکنه .

راستش روبخواهید فکر می کرد تمام آرزوهاش به بادرفته ودیگه نمی تونه به اون ها برسه

تازه یه مسئله دیگه هم بود واون هم اینکه خواستگارها ولش نمی کردن وهرروزیه مدل جدیدی درخونه شون رومی زدن

(تازه باید به زندگی آینده اش هم فکر می کرد )

 به نظر شما این دختر چطوری تونست براین مشکلات فائق بیاد ؟آیا اصلا تونست موفق بشه ؟ تونست به خواسته هاش برسه وهم فارغ التحصیل بشه وهم درکنکور قبول بشه وهم ازمادرش وخونواده اش مراقبت کنه و هم یه باردیگه نعمت سلامتی روبه دست بیاره وازهمه مهمتر شریک زندگی اش روپیدا کنه ؟

(والا شما اینقدر این سوالت رو طولانی کردی که ما نفهمید یم اول سوال کجابود ؟اصلا این سوال بود یا تراژدی غم انگیز یه دخترتنها ؟!!!!!!!!!!!!)

دلم می خواد بدونید ما ایرونی هستیم وایرانی هیچ وقت خسته نمی شه وهمیشه به دنبال کسب افتخاره پس دخترای ایرونی هم همین طور هستند وهمیشه باعث سرافرازی خانواده .

این یه اصلی هست که هیچ وقت نباید فراموش کرد : زنان ودختران هستند که جامعه رومی سازند چون اونها روحیه وحس انسان سازی وانسان دوستی بسیار قوی دارن

دختر ایرانی قادره هرکاری رو که اراده کنه به خوبی انجام بده بدون اینکه خدای نکرده بی آبرویی به باربیاره

من معتقدم ما هیچ جای ایران اسلامی دختر بدی نداریم ودخترها به دلیل لطافت وحساسیتی که دارن نیاز به مراقبت فراوانی دارند .اگرهم دختری کمی باآرمانها درتضاده به خاطراینکه همه آدم ها یه جور نیستن یه نفرشیطون وبازیگوشه ویه نفرساکت وسربه زیر ویه نفرهم آرومه وهم شلوغ (جل الخالق نویسنده این متن معلوم نیست عقل درست حسابی داره یا نه )

این داستان رو براتون گفتم که به اینجا برسم :

این دخترخانم امسال که سال 1386 هست وامروز که روزه دختره ازتوی سایت دانشگاهشون که یک ازدانشگاه های معتبرایرانه ودرحالی که حلقه نامزدی اش رو درانگشت داره ودرسلامتی کامل به سرمی بره مشغول تایپ نامه ای برای دخترای ایرونیه .

شاید اگه کسی این نوشته روبخونه خیلی هم ماجرا رو سخت وغیرقابل تحمل ندونه ولی خوب برای اون دختر حساس ومامانی این حوادث خیلی سخت بودوسخت بود وسخت .

الحمدلله حال مامانش بهتر شده ومی تونه خودش تقریبا به کارای خونه برسه .

اما رازموفقیت این دختر که ان شالله داره یواش یواش نویسنده هم می شه چی بود ؟

آهای دخترای ایرونی این روبه عنوان یه هدیه ازطرف نویسنده این نوشته قبول کنید وسعی کنید درزندگی تون به کارببرید

رازموفق شدن این دختر گل ایرونی توکل به خدا وکمک گرفتن ازائمه بالاخص خانم بزرگوارم حضر ت معصومه (ُس) بود

اون توی تمام این روزهای سخت ارتباطش روبا اونی که بالای سرش هست ومعبودش قطع نکرد برای رضای خدا کارکرد وتاجایی که تونست خدمت کرد ودرس خوند وناامید نشد وچون این کاررو کرد یه دعای خیلی خشکل همیشه بدرقه راهش بود :

اون هم دعای مادرش بود . دخترخانم های گل قدرمادر رو بدونید که اگه شما گلید مادر گلستانه وتازه شما فقط یه گل ازاین گلستان هستید وقراره درآینده شما هم گلستان بشید .

ازمادراتون توی همه مراحل زندگی اتون شمارودعا کنه

همیشه ازش بپرسید که ازتون راضی هست یانه ؟

تاجایی که می تونید بهش محبت کنید ونگذارید خدای ناکرده مثل یه خدمتکار توی خونه براتون کارکنه .

می دونم که شما همه این چیزها روبهتر ازمن می دونید واین حرفها روبرای یادآوری به خودم زدم

راستی یادم رفت بگم اون دختره باپسری ازدواج کرد که حتی خوابش رو هم نمی تونست ببینه .اون آقا پسر گل دقیقا همه خصوصیاتی که دختر می خواست رو داشت ویه گلی بود بسیارباطراوتتر وخوشبو تر ازاون دختره

اون آقا پسر حالا دیگه شده تمام زندگی دختر خانم

ان شاالله هردختری که ازدواج کرده خوشبخت بشه وروز به روز درمسیرحق بیشتر گام برداره واگه هم هنوزمجرد با یه گل پسر ه گل تر ازخودش ازدواج کنه

فقط یه چیزی یادتون نره : ارتباطتون رو با خدا هیچ وقت قطع نکنید حتی به قیمت چندثانیه فکرکردن به او ...............................

به نام او که همه چیزاست ودیگران همه هیچ نوشته ام رو پایان می دم

به امید زندگی بهتر وفردایی طلایی تر


86/8/21::: 8:50 ع
نظر()
  
  

 

 

مصاحبه ی خبرنگار واحدمرکزی خبر بافاطمه دختررسول اکرم (ص)

به نام خدای آفریننده آب وآئینه وقرآن وبسم الله النور.

آب که مهریه زهراست ،آئینه که تجلی پاکی اوست ونمایانگر زخم ها وداغ هایی است که درهجران پدرغریبانه تحمل کردوقرآن که همسایه عترت است عترتی که باهستی فاطمه هست شد ونورکه درسایه ی پرتوهای هدایتش قدرت درک برکت دین ودنیا را به انسان فانی داد.نوری که به فرموده رب،قبل ازخلقت بشرآفریده شده است.

معرفی:

برای دخترپیغمبرلقب هایی نام برده اند:زهرا،صدیقه ،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه ،بتول.امازهرالقبی است مشهورتروبه معنی درخشنده وروشن که ازهرجهت برازنده این بانوست .نام اوفاطمه است .وصفی ازمصدرفطم که درلغت یعنی قطع کردن وجداشدن.

زهرا درکنارپدرش رسول خداودرخانه نبوت پرورش یافت.تربیت دینی راازآموزگاری چون محمد(ص)فراگرفت.اودرخانه تنها بودودوران خردسالی رابه تنهایی می گذراند . دوخواهربزرگترش رقیه وام کلثوم چندسالی ازاوبزرگتربودند.زمان گذشت ودل وجان فاطمه اندک اندک باریاضت های جسمانی وآموزش های روحانی معطوف گردیدکه تاثیرآن بانگ های الله اکبرودرس های اخلاقی وقرآنی سالهابعدآشکارگردید.زمان باتمام فرازونشیبهایش برای دردانه رسول خدا سپری شد تااورابه سن نه سالگی رساند.سنی که با پسرعموی پدرش امیرالمومنین علی (ع)هم پیمان شدوپیوندزناشویی این دوبرکت الهی ومولودآسمانی رابه هم رساند.بانوی نمونه اسلام ،درعرصه خانه اش یک کدبانوی کامل ،دربرابرشوهرش یک همسرفداکاروشکیبا ،درموردفرزندانش یک مادربی همتا ،درپهنه کاروتلاش یک کوشنده خستگی ناپذیر ،درجهان اسلام یک مسلمان نمونه والگو،درعرصه حفظ وصیانت ازدستاوردهای اسلام یک مبارزتلاشگروسازنده ودربرابرخالق خویش یک مومن پرهیزگاروپاکدامن بود.درراه دفاع ازحق مسلمین وطبقه محرومان یک دم ازپای نمی نشست وچون کوهی استوار، دربرابر ناملایمات می ایستاد ومیجنگید.به مسجدمی رفت وباایرادخطابه های آتشین وسخنرانی های روشنگر،حق خودوخاندانش راآشکارمیساخت وحکومت وقت رارسوامیکرد.هم اکنون ازاین بزرگوارسوالاتی خواهیم پرسید که امیدواریم گامی باشد درمسیرشناخت وقدم نهادن درجهت نهضت فاطمی .

خبرنگار:چرانام شما فاطمه است؟

حضرت:فاطمه یعنی جداشده اما ازچه چیزی ؟روایتی است ازپدرم که فرمودند:اورافاطمه نامیدند ،چون خودوشیعیان اوازآتش دوزخ بریده اند.

خبرنگار:ازدوران خردسالی وطفولیت خاطراتی به یاددارید؟

حضرت:من کودکی خردسال بودم که می دیدم نومسلمانان هرروزباشوروهیجان برای فراگرفتن آیت های قرآن وآموختن روش پرستش خدا نزدپدرم می آیند.دراین خانه بود که تکبیرگفتن ،روی به خداایستادن وهرشبانه روزدراوقاتی خاث خدارابه بزرگی یادنمودن آغازشد.ومن تنها دخترخردسال مکه بودمه که چنین جنب وجوشی رادرکنارخودمی دیدم.

خبرنگار:بیان خصلت ها وخصوصیات پیامبروبه زبان آوردن توصیف صفات او جداازشناخت قدرت پروردگاروبیان آن میسرنیست.اوچگونه انسانی است که خداوند دروصفش به جمال وجلال فرموده"انک لعلی خلق عظیم".کمی راجع به پدرتان ،خاتم انبیا واوصیا نبی مکرم اسلام صحبت کنید؟

حضرت:اززمان 40سالگی که پدرم به رسالت مبعوث شدند ،سرسختانه وباتمام قوامشغول آموزش نومسلمانان شدند.درس هایی چون تحصیل خوی انسانی ،اینکه همه مردم دربرابرخداوحکم الهی یکسانند،کسی بردیگری برتری ندارد،مهربانی وخوشرفتاری ،وبسیاری تعالیم دیگر.اما درکناراین تعلیمات وشوروشوق مسلمانان درفراگرفتن این ها،دشمنی همشهریان وخویشان راباپدرم می دیدم.بدوتهمت می زدند ،جادوگراست ،دیوانه است،یتیم ابوطالب کجاوپیغمبری کجا؟سلاح مردم بی منطق چیست؟دشنام ،آزاروکشتار.شروع کردند به اذیت وشکنجه مسلمانان ویاران واصحاب پدرم .تاروزی که شنیدم پدرپیروان خودرافرموده است تامکه راترک کنندوبه حبشه بروند.

روزی شنیدم دشمنان شکمبه شتری رابرسرپدرم افکنده ورخت اوراآلوده ساختند.روزی خبردادند پای پدرراباسنگ آزرده اند .روزی دندانش راشکستندومن مدام آزمایش می شدم تامقاوم ترشوم دربرابرمصایبی ازاین سخت تر.هرآزمایشی تلخ ترازآزمایش پیشین .آزمایش هایی که پایان یافتنی نبودهرروزآزمایشی وهرشب ریاضتی.

خبرنگار:چرابه شما لقب "ام ابیها"داده شده؟

حضرت:دشوارترودردناک ترازهمه ی این رنج ها مرگ عزیزان بود.مادرکه تنهاغمخوارپدردرخانه بودوابوطالب که اورابرابردشمنان حمایت می کردوکسی جرات اینکه قصدجان پدررابکند به خودنمی داد،رسول الله راتنهاگذاشتند،ودیگرمن دخترخانواده نبودم،من جانشین عبدالله،عبدالمطلب،ابوطالب وخدیجه بودم.وبایدوظیفه مادرم راعهده دارمی شدم بایدبرای پدرهم دختری می کردم وهم مادری .پدرم نبایدتنها می ماند.دشمنان براوگستاخ شده بودندواوبه دلجویی نیازداشت.

خبرنگار:حدیثی باورنکردنی درموردشمانقل شده"خداازخشم فاطمه به خشم می آید"چگونه ممکن است؟

حضرت:فرزندم امام صادق این حدیث راروایت کرده .جمعی ازجوانان ازامام صادق پرسیدند:بعضی جوانان حدیثی ازشما نقل می کنندکه باورکردنی نیست.می گویند"خداازخشم فاطمه به خشم می آید"امام فرمودند:مگرشمااین روایت رادرکتاب های خودنداریدکه خداازخشم بنده مومن به خشم می آید.گفتند،آری .پس چرا باورنمی کنید که فاطمه زنی باایمان باشدوخداازخشم او به خشم آید.

خبرنگار:چرادستان شما خونی است وپینه بسته ،مگرشماخدمتکارندارید؟

حضرت:پدرم فرمودند:کارهارابا فضه تقسیم کن .اگریک روزاونان درست میکند فردانوبت من است که دستاس بکشم ،گندم بکوبم ونان بپزم.

خبرنگار:تعریف ویژه شما ازولایت وامامت چیست؟

حضرت:آیاشما روزغدیررایادتان رفته .ازپدرم شنیدم (این حرف رافقط من شنیدم)امام مثل کعبه است .

خبرنگار:سوال من این است که اگرمردم دنبال امام ومولایشان نرفتند چراامام نزدمردم نرفت وهمسرش به میدان آمد؟

حضرت:امام مثل کعبه است وکعبه پیش کسی نمی رود.من باید دورکعبه بگردم.

خبرنگار:چراشب های جمعه دست دوفرزندتان حسن وحسین(ع)رامی گیرید وسرقبرشهدای بدروحضرت حمزه سیدالشهدا و....می روید،آنگاه بلندبلندگریه میکنید؟باوجوداینکه سالهاست ازآن حوادث گذشته.

حضرت:برای اینکه مردم بیایند وبپرسند این زن کیست ؟ وچرا؟ چرااینطورگریه میکند.(حاکی ازاین مسئله است که حضرت سیاستمداری برجسته بودند وازاین طریق می خواستند توجه مردم غفلت زده وخاموش رابه مسائلی که درجریان بود جلب کنند)

خبرنگار:باشهادت شما نم نم باران بی کسی وتوفان سهمگین خزان به سمت آشیانه اول مظلوم عالم شتاب گرفت .دست های بسته شده بادل شما چه کرد؟اشک های آرام علی درنهایت غربت وبی کسی وهراس اوازدرددل باشما که مبادا باشنیدن داغ های دل علی ضجه ای عالم سوزبزنید،همه وهمه دریک نگاه خلاصه شد این نگاه حکایت ازچه داشت؟

حضرت:اوبانگاهش درددل کرد:

فاطمه جان!اینک آغازطلوع توست که جانت به غروب نشست ودرپناه آن می خواهی چشم برمردمی ببندی که آرزوی خزانت رادردل می پروراندند.

فاطمه جان!اندکی صبرکن ،مگذارغم تنهایی وغربت،آتش برقلب علی (ع)اندازدومگرنه آنکه درشب های بی کسی علی پابه پای اوکوبه کرامت خویش رابردرهای جهالت مردم کوبیدی تاشاید صدایی شنیده شود اما دریغ ازیک مرد.

فاطمه جان غروبت آیه های غربت علی (ع)بود.

خبرنگار:عاشقان ودلدادگان مکتب شما بی صبرانه درانتظارزیارت قبرپاکتان هستند این انتظارتا کی بلورشیشه ای قلبشان رابه امید شکستن وسبک شدن به دیدارمی رساند؟

حضرت:مولایم امام علی (ع)می فرماید:بهترین عبادت سکوت وانتظارفرج است.

 

-- به رنگ خون به رنگ خونه هیزم

                           -- شده مادرکشی قانون هیزم

-- اگردرچوبی ودل سنگ باشه

                         -- نمی دونی چه می سوزونه هیزم


86/3/12::: 4:27 ص
نظر()
  
  

به دانه های شیشه ای اشکت سوگند که من ........

 

همش گریه می کرد.نزدیک 4ساعت بود که صدای گریه ش توتمام خونه پیچیده بود.ستاره کوچولو رومی گم .هرکاریش کردم ساکت نمیشد.پارک وسینما وپفک وخونه ی مامان بزرگ هم آرومش نمی کرد.

اصلا اون شب یه جورعجیبی بی تابی می کرد.آخرش منم خسته شدم ونشستم کنارش به گریه کردن.

یه خورده که گذشت دیدم بادیدن من که دارم مثل خودش شبیه ابرای بهاری ،عقده های خفته ی دلم روبه زمین وزمان می کوبم وانگارکه طبل رسوایی به دست گرفته باشم ،بی توجه به ترس آدمایی که اون پایین روزمینن وساکن اون ،فقط غم های دلم روبیرون می ریزم ،کمی آرومترشده .بالاخره آروم شد.

 

گفتش مامان:من مگه ستاره نیستم؟

گفتم :چرا.

گفت:مگه نگفتی ستاره ی دردونه ی بابامن بودم.

بابغض گفتم:چرا.

گفت:مگه آدما هرشب توآسمون،دنبال ستاره شون نمی گردن وتاپیداش نکنن خوابشون نمیبره.

گفتم :چرا

گفت:پس! پس باباچهل روزه نخوابیده .چراباباچهل روزه سراغ ستاره کوچولوشو نگرفته .نکنه ستاره ش روگم کرده.

حالا دیگه منم گرگرفته بودم وجوابی برای گفتن نداشتم .فقط وفقط وفقط سکوت کردم.

ستاره خودش ادامه داد:

امروزتومدرسه ،مهتاب دوستم ،بهم گفت بابای من هرشب می یادبه خوابم وبرام یه قصه ی خشکل تعریف می کنه .بعدش هم صورتم رومی بوسه ومی گه دلم نمی خواد،پرتوهای طلایی نورمهتابم به هرخونه ای وروی سرهرکسی لی لی بازی کنه .

مهتاب من بایدفقط روشنای یه ماه باشه.

آره مامان!ببین بابای مهتاب چقدربه فکرشه .امابابای من چی ؟الان 40روزه سراغم نیومده.

چی می تونستم بگم جزاینکه ........................................

............................

................

........

....

"سلام بابا. کجابودی بی معرفت؟

نگفتی ستاره ت چه بلایی سرش اومده ؟

نگفتی ستاره بادیدن باباش جون می گیره وهرروز می ره مدرسه .

نگفتی حالا من چطوری جلوی دوستام ازت تعریف کنم .

بهشون بگم دیشب با بابام کجاها رفتم .و............"

پس بالاخره ستاره م خواب دید.خواب" عزیز همیشه منتظرش" رودید.

اما فکرمیکنید پدرش چطوری به سوال دخترش جواب داده بود؟

بابای ستاره اون شب ،یعنی دقیقا شب چهل ویکم بهش گفته بود:

"دخترکم ،ستاره ی نازم ،زینت بابا،بابات رفته بود برات چله بگیره .

چله ی حضرت زهرا(س).

آخه این خشکل بابا ،فرداروزجشن تکلیفشه  وازهمین فردا کارش خیلی سخت می شه .

بابای شهیدت دلش نمی خواد ستارش رو روی بوم وتوی حوض هرخونه ای ببینه .برا

همین ام دل نگرونه ."

داغ شهادت بابا،بادل نازک وشیشه ای دختراشون چه می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


  
  

راستی امشب ماه به خونه ی  من اومد . نمی پرسی چرا؟

 

امشب ماه من دلگیرتروخسته ترازهمیشه اومد سراغم. به چشماش که خیره شدم دیدم سرخ سرخه وصدای بغض آلودش رو که شنیدم مطمئن شدم ساعتها گریسته .وقتی جویای علت غباردلش شدم انگارکه شیشه دلش روشکسته باشم ،صدای ترک برداشتن اون روشنیدم که دیگه نتونست حرف بزنه.

حالادیگه من هم واقعا نگران شده بودم ،دلم رو زدم به دریا وبیشترپرسیدم .

ماه لب به سخن گشود،اوبی تاب رفتن بود.رفتن ازمیان آدم هایی که دورویی وریاکاری ،حیوان صفتی وبی عدالتی ،خونریزی وکشتار،مشقشان است وهرشب گویی معلمی دارند که این تکالیف راخط به خط در روح وجانشان حک می کنه.

ازعجله وشتاب آدما برای رسیدن به چیزی بیشتر( حالاهرچیز)،ازبدگویی ها وبدآموزی ها ،ازبی محبتی ها ،و مهم ترازهمه ازگم کردن خودش درخودش احساس ناملایمی پیدا کرده بود.

دیگه دلش نمی خواست به زمین نگاه کنه .

آره اون ،گیج بود وسردرگم .واقعا نمی دونست وقتی خورشید جاش رو با اون عوض می کنه با ید قرص ماه باشه ومهتاب یاهلالی به باریکی گیسوان لیلی .

دیگه یادش رفته بود یه زمانی اونقدرزیبابوده وزیبا نورافشانی می کرده که تمثال زیبارویان عالم  گشته بود.

حالا حتی دوست نداشت غروب که می شه مثل همیشه نغمه گرپایان روز وآوازه خوان آرامش شب خانه ها باشه .

یه باردیگه حرفش روتکرارکرد:دلم نمی خواد به زمین وآدماش نگاه کنم .دوست ندارم ماه خونه ی هیچ کسی باشم حتی تو، فقط درانتظارم.

درانتظار زمینی که حرف حرفش نجواگرملکوتی ترین کلمات دنیاست ، ز درخیال ماه من زیبایی بود ، م ازمنشا مردانگی ومروت ، یاری وفداکاری را ندای ی میدانست و حرف نون درنظرش نجات رافریاد می زد.

(!!!!!!!!!!!!دوست دارم بدون اینکه بخوام بیشتر توضیح بدهم تا حالا دیگه منظورم رو فهمیده باشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

حالا من هم ازحال وهوای ماه متعجب شده بودم . آخه اون پادشاه شب من بود واگر

می رفت...........

بهش گفتم تو دوستای زیادی داری چرا ازخورشید وستاره ها کمک نمی گیری .حتما اونا می تونن تورو ازکویری که گرفتارش شدی بیرون بیارن وصحرای دلت رودوباره به دشتی پرازگل های نرگس ومریم ،میخک وداوودی وگل های سرخ محمدی  معطرکنند.

 

حرف قشنگی زد:"آخه ما همه مون باهم شبای چهارشنبه می ریم نذرمون رواداکنیم."

وآرام رفت به همان آرامی که آمده بود .

 

وقتی به خودم اومدم دیدم راست می گه .برای  اون ،ستاره ها ،خورشید ،  وحتی من که آسمون بودم دیگه زمین با تمام چیزای سرگرم کننده وفریبندش وآدمای جورواجورش خیلی کوچیک وبی ارزش شده بود.خیلی بی ارزش ترازاینکه بخوای حتی یه روز از روزای عمرت روصرف نگاه کردن به نازوغمزه ی این عروس هزار داماد  کنی .

 

همه ی ما بی اینکه به هم گفته باشیم یه آرزو داشتیم .اینکه دوباره زنده بشیم ونغمه گرحیاتی باشیم که مردم بسپارند به یاد.وچشمه ای باشیم لبریزنه آب انباری که جزذخیره نیست کارش .

ماه به خونه ی آسمون  رفته بود.

پس من هم منتظرماندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 


86/2/20::: 8:9 ص
نظر()
  
  
   1   2   3   4      >